خلاقیت بسیار جالب یک بانوی ایرانی در دوخت لباس برای پسرش+تصاویر
((در مورد نوشته های روی لباس بچه ها خیلی فکر کرده بودم. برایم سوال بود که ما چرا نباید روی لباسهای بچه هایمان از زبان فارسی استفاده کنیم؟!!! عمری است عادت کرده ایم که تصاویر بی ربط و حتی زشت همراه با نوشته ای نامأنوس روی لباسهایمان جا خوش کند. با خودم گفتم شاید با استفاده از زبان فارسی روی لباس پسرم مورد تمسخر قرار بگیرم اما برایم مهم نیست و این کار را کردم. جمله “من جوانمردم” را با استفاده از رنگ پارچه و قلم مو روی لباس نوشتم.))
فکرهای مختلفی به ذهنم خطور کرد. مثلاً به این فکر کردم که عکس سینا یا هر تصویر دیگری که مدنظرم است را روی کاغذ پرینت بگیرم. بعد تمام قطعات آن را از هم جدا کنم. مثلاً دستها و پاها و صورت، پیراهن، شلوار و موهایش. بعد همه را روی پارچه هایی به رنگهای مورد نظرم بیندازم و برش بزنم بعد تمام قطعات را مثل پازل کنار هم بچینم و بدوزم. اما این کار سختی بود. خصوصاً اجزای صورت طرح مورد نظر را نمی توانستم به خوبی دربیاورم. بی خیال این ایده شدم.
از مدتها قبل این فکر در ذهنم بود که بدهم عکس مورد نظرم را روی لباس پسرم چاپ بزنند. به کمک یکی از دوستانم (که در تقویت انگیزه ام برای ادامه این کار بسیار موثر بود)، به تولیدیهای مختلف سر زدیم و هیچ تولیدی را پیدا نکردیم که خودشان روی لباس چاپ بزنند. تمام تولیدیها آدرس تهران را به ما دادند. بعد از مدتی با یک واسطه با یکی از شرکتهای که در تهران کار چاپ روی لباس را انجام می دادند تماس گرفتیم. آنها انواع چاپها را برایمان توضیح دادند و هزینه هایش را گفتند و …
طبیعتاً برای ما عملی نبود که یکی دو دست لباس را بفرستیم تهران برایمان چاپ بزنند. ضمن اینکه شرکت مورد نظر هم سفارش بالا می پذیرفت. البته تولید انبوه این تیپ لباسها هم مدنظرمان بود ولی از آنجا که سرمایه ای در بساط نداشتیم و کسی حمایتمان نمی کرد و ثبت طرح مورد نظرمان کلی کار می برد و مشکلات عدیده دیگر بی خیال شدیم. البته بی خیال تولید انبوه شدیم ولی بیکار ننشستیم. با عنایت خداوند کار دیگری را در همین حوزه لباس ایرانی اسلامی شروع کردیم که در پستهای بعد خواهم نوشت.
یک روز که با محمدحسین به بازار رفته بودم به طور اتفاقی چشمم به مغازه ای افتاد که اشیاء مختلفی از جمله چند لباس را پشت ویترین مغازه اش گذاشته بود. روی تمام این اشیاء عکسهای مختلفی چاپ خورده بود. ذوق زده وارد مغازه شدم و شروع کردم به پرس و جو. ذوق زدگی ام ادامه دار نبود، چرا که دستگاه چاپ این مغازه، دستگاه خیلی پیشرفته ای نبود و به شرط استفاده از پارچه ای خاص که اصلاً مناسب لباس بچه نبود چاپ تقریباً با کیفیتی از آب در می آمد. چند روز بعد برای امتحان، دو تا از عکسهای سینا را نشان دادم و خواستم روی پارچه ای که خودم برده بودم چاپ بزند. مغازه دار گفت دستگاه فعلاً خراب است اگر درست شد چشم. شکر خدا دستگاه درست شد و من به طرحها دسترسی پیدا کردم. خیلی بد نشده بود فقط کمرنگ بود.
دور یکی از عکسها را قیچی زدم و با چرخ سَردوزی کردم تا ریش نشود. بعد هم حاشیه و بعضی قسمتهای طرح را به وسیله قلم مو و رنگ پارچه پررنگ کردم. در نهایت آن را روی لباسی که خودم طراحی و آماده کرده بودم، دوختم. اما جای یک چیز خالی بود. آن هم نوشته ای مرتبط با عکس.
در مورد نوشته های روی لباس بچه ها خیلی فکر کرده بودم. برایم سوال بود که ما چرا نباید روی لباسهای بچه هایمان از زبان فارسی استفاده کنیم؟!!! عمری است عادت کرده ایم که تصاویر بی ربط و حتی زشت همراه با نوشته ای نامأنوس روی لباسهایمان جا خوش کند. با خودم گفتم شاید با استفاده از زبان فارسی روی لباس پسرم مورد تمسخر قرار بگیرم اما برایم مهم نیست و این کار را کردم. جمله “من جوانمردم” را با استفاده از رنگ پارچه و قلم مو روی لباس نوشتم.
واکنش تحسین برانگیز اطرافیان در برابر لباس محمدحسین، من را به ادامه کار امیدوارتر کرد.