غزل کعبه امید (علامه حسن زاده آملی)
محبوب من که دائم هستم بگفتگویت
معشوق من که دائم هستم به جستجویت
آیا شود که روزی، روزی شود حسن را
احسان گونه گون و الطاف نوبنویت
بشنیده ام که خویت چون روی تست دلکش
ای من فدای رویت ای من فدای خویت
آیا شود که روزی با چشم خویش بینم
آن قامت رسا و رخسارۀ نکویت
ای که به لیله القدر کرّ و بیان بالا
اسرار هر دو عالم گویند مو به مویت
آیا شود که روزی تفتیده جان ما را
از تشنگی رهایی زآب زلال جویت
ای آستان قدست دارالسلام جانها
بس کاروان که بسته بار سفر بسویت
آیا شود که روزی این زار ناتوان را
باری دهی ز لطفت پایی نهد به کویت
ای شاهد دل آرا در بزم آفرینش
وی شاهدان عالم مشتاق دید رویت
آیا شود که روزی این عاشق وصالت
دستی رساند اندر دامان مُشکبویت
ای کعبه امید خوبان درگه عشق
چون تو خدیو باشی خود آبرو خدویت
آیا شود که روزی اندر برت حسن را
گویی چه خوش رسیدی اینک به آرزویت
برگرفته از ghasedoon.blog.ir