چادر وصله دار
از سلمان فارسی حکایت شده:
روزی به محضر حضرت فاطمه سلام الله علیها شرفیاب شدم؛ در حالی که چادری ساده و وصله دار بر سر
داشت. گفتم: شگفتا! دخترانپادشاهان ایران و قیصر روم بر روی کرسی های طلا می نشینند و پارچه
های زراندود بر تن می کنند و این دختر رسول خداست که نهچادرهای گرانبها بر سر دارد و نه لباس های
زیبا و زربافت می پوشد!
حضرت زهرا سلام الله علیها در پاسخ من فرمود:
«یا سلمان! ان الله ذخّر لَنا الثیاب و الکراسی لیوم آخر؛ [1]
ای سلمان! خداوند بزرگ، لباس های زینتی و تخت های طلایی را در روز قیامت برای ما ذخیره کرده است».
حضرت زهرا سلام الله علیها پس از رفتن سلمان، به محضر پدر شرفیاب می شود و شگفتی خود را از
سخنان سلمان چنین ابراز میدارد:
«یا رسول الله! ان سلمان تعجب من لباسی، فوالذی بعثک بالحق ما لی و لعلی منذ خمس سنین، الا
مسک کبش نعلف علیها بالنهار بعیرنا، واذا کان اللیل افترشناه و ان مرفقتنا لمن ادم حشوها لیف؛ [2]
ای رسول خدا! سلمان از سادگی لباس من تعجب نمود، سوگند به خدایی که تو را مبعوث فرموده، مدت
پنج سال است که فرش خانه ما،پوست گوسفندی است که روزها بر روی آن، شترمان علف می خورد و
شب ها بر روی همان پوست می خوابیم و بالش ما چرمی استکه از لیف خرما پر شده است.»
در حدیثی دیگر، از پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم در پاسخ دخترش حکایت شده:
«یا بنیه اصبری، فان موسی بن عمران اقام مع امراته عشر سنین ما لهما فراش الا عباءه قطوانیه؛ [3]
دختر عزیزم! صبر و تحمل داشته باش؛ زیرا موسی بن عمران به مدت ده سال با همسر خود زندگی می
کرد؛ در حالی که جز یک قطعهعبای قطوانی نداشتند.»
[1] نهج الحیاه، ح 91
[2] بحارالانوار، ج 8، ص 303؛ کوکب الدری، ج 1، ص 175
[3] بحارالانوار، ج 27، ص 74